چشمان تو ...

امید دهيد

صدایش را شنیدم

شیشه ای بر خاک افتاد

دلم بود و شکست

خشکیده بود

از تاب افتاد



ادامه مطلب...
نوشته شده توسط امید..., در تاريخ جمعه 23 دی 1390برچسب:,, بازدید : مرتبه

بالشم ...

امید دهيد

 خوابم پریده است. دلم برای بالشم تنگ شده. گفتند عادت است ، چند شب بالشت را عوض کنی یا بی بالش بخوابی برطرف می شود. دلم با اوست، نتوانستم بالشی جایگزینش کنم. تنها خوابیدم ،بی بالش. چند شب اول سخت بود، بغض خفه ام کرده بود امّا به او قول داده بودم گریه نکنم، هنوزم نکرده ام.قدری گذشت ، شب ها دیر می خوابیدم. دلیلش فکر و خیال و دلتنگی بود. تصمیم گرفتم روزها خود را حسابی خسته کنم تا شب زودتر بخواب بروم و کمتر عذاب شبانه ببینم. همین کار را کردم، امّا فکرو خیالاتی که در روزهایم عذابم می داد چند برابر شد. به من گفتند عادت کرده ام ، پس چرا هرچه می گذرد بیشتر هوای بالش کوچکم را می کنم؟

چهارشنبه که 16 تقویمم را ضربدر بکشم می شود 3 ماه! و دیر خوابیدن هایم شده بی خوابی. تا صبح پلک هایم رنگ خستگی را ندید، چون ذهن شلوغم وقت همه ی اندام هایم را گرفته بود. این چه عادتی ست که فراموش نمی شود که هیچ ، تبدیل به عذابم شده.

یادش بخیر روزهایی را که دلم می گرفت. به آغوشش می گرفتم و فشارش میدادم، سر به گوشه اش می نهادم و گریه می کردم. دردودل کردن با او آرامم می کرد. خنده و شوخی و شیطنتم شده نشستن و خیرگی مستقیم چشمانم. ثانیه ای از لحظه های باهم بودنمان یادم نمی رود، هر روز خاطرات را مرور می کنم تا جایی که توانم بکشد.

وقت خواب غافل بالشتان نباشید. من که هرشب جای زیر سر در بغلش می گرفتم عاقبتم شده جنون!! امیدوارم درد بی بالشی نگیرید

 

 



نوشته شده توسط امید..., در تاريخ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,, بازدید : مرتبه

سکوت ...

امید دهيد


سکوتم را به شبنم ها
به گل های شقایق
دروغ این حقایق

سکوتم را به باران
ابر و مه و ماه
شب و خورشید و افلاک و ستاره؛
سکوتم را به هرچه کائن این کائنات است
بگویید تا برایم یک لغت معنا بیارد

نفهمیدم دلیلش را؛
کسی هست این طرف آیا
که کارش درک معنای سکوت دیگران باشد؟

به سینه سوختن ها هم همی باید مدارا کرد،
چگونه با کسی گویم که دردم دردِ بی دردی ست؟
علاج دل چگونه یافتن باید
زمانی که مرض نامُردگی در اوج بی فهمی ست؟

هلاکم کرده اند اینها؛
به دستانی که گشته متصّل با بندِ فولادی،
و پاهایم طلا
زنجیرهاشان نابِ ناب است

زبانم سوخته در معرض آن آتش خنجر
که لب هایم به هم می دوخت؛

ببستم چشمهایم را
کسی بیرونِ این زندان
نبیند حفره ای مشکی

 


دلم چشم است، تنم دریا؛
به دریایم هزاران جزر و مد
از سمت این ها
این خدایان زمینی ها
فرود آمد؛
چنان جزر و چنان مدی
که موجش ارتفاعش یک هزاران موج
و حاصل خشکی دریا

کفِ دریا زمین محتاج آب است
نباشد در ترک ها بی شمار است
به پستی و بلندی
چون زمینِ بایرِ بی باغبان است

سکوتم را خدا
گر قادری معنا نمایش؛
لب و صورت به یک سطح است؛

جهان ات هم همین بوده
که مشتی گرگ باشند و من برّه
چو قصد جان یوسف سوی چاهی در شتاب اند؛
اگر اینها همان هایند
همان ها را چگونه بایدش باور؟

همین حالا یکی دادش صدا آمد
نخوان مردک
تنت طاقت زیاد دارد؟

نگاهم سوی یک دیوار
ببستم دفتر شعرم
سکوتم را تو فهمیدی؟

 




نوشته شده توسط امید..., در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:,, بازدید : مرتبه

دشنه و دشمن ...

امید دهيد

نم نمک در زیر باران

بر قدم هایم شماره می زند گامم بلند؛

 

چشم بر بندم بر این آدم

چون به دستش دشنه و شمشیر دارد

یک زره از آهن و سنگین سپر دارد

 

به جنگت در شتاب اند و تو آرامی

تو را در فکرشان دشمن بپندارند و می دانی

که اینها عقل را در عقل خود دارند

 

به جنگت خود و پیرآهُن بپوشند

چه جنگ بس کثیفی

تو با لبخند می آیی و اینها

بر سر هر نیزه شان سم ها به جوش اند

 

جماعت نه؛

به یک گله بمانند؛ بارها اُشتر

که روی تو به زیر یک سپر پنهانِ پنهان اند

 

چه بدبخت اند؛

دلم بر حال بیمار و کثیف و زارشان سوزد

دمی از دیدن لبخند زیبایت چه محروم اند

 

اسالح را به رویت سمت بالا می کنند شاید

هجوم ناهجومت بر ملا باشد

 

ببین بر رقص افتادند نافکران؛

مبادا دشنه ی همسایه ای گوشش بدزدد

مبادا که سپرهاشان به هم دربند افتد

و یا شاید قلافی بر فلانش خوردد و بر خاک افتد

 

در میان این همه احمق؛

 تنی هم زوج زوج اند

مثال لیلی و مجنون بمانند

گیج و ووج اند؛

 

چه درگیراند؛

که تعدادی محافظ گشته اند معشوقه ی خود را سپر بر سر؛

و تعدادی مثال موش باران دیده ی خشک اند؛

و مردانی که پشت یک ضعیفه هر دم از عالم هراسان اند

ضعفیه هم خیالش شیرزنی گشته

سپر بگرفته آن مردِ لیاقت خورده ی سگ را و پنهان اند

 

تو را گم کرده اند باران؛

نمی دانند میان قیل و قال آسمان صلح کبیر داری

نگیرم خوی درنده شدن زینها

 

به این دست پتک و باروت و سپر بینی؟

به آن یک خنجر و نیزه و یا چتر بشر بینی؟

 

بر زبان هریک بگویید چشم را باید بشست و جور دیگر دید

چشم را شستن تنی یک شیر آب است و کمی دست است؟

بمانید زیر چترهاتان،

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

 



نوشته شده توسط امید..., در تاريخ شنبه 17 دی 1390برچسب:,, بازدید : مرتبه

سیگار ...

امید دهيد

 

 

سیگار ؛ رفیقی نه برای عرض اندام در برابر دیگران، که تنها بگویم رفیق من است این رفیق بزرگ مردان.

 

سیگار ؛ آرایش ریه هایم را به همراه می آورد، شانه ای به دست دارد که هر دم بر روی ریه های شانه می کشد و ناز می دهد و مست و مدهوشم می کند؛ هرچند شانه اش فولادی و تیز باشد ولی آرام کننده است.

 

سیگارم اگر چه بنظر بعضی ها دشمن درونم در نقاب دوستی حیله گر است، ولی آن بعضی ها نمی دانند چنین دوستی لحضه های خوشی ات را می گیرد و هنگام برخوردت به موانع و مشکلاتی هرچند کوچک و یا بزرگ تر از تصور، پشتت را خالی که می کند هیچ، خنجر آغشته از زهرش را هم طوری به پشتت فرو می نهد که پس از جراحت هم متوجه اش نمی شوی.سیگار من، همدم و همنشین لحظه های تنهایی ام ست، بر خلاف خیلی ها. سیگار من کاری به کار خوشی هایم ندارد، نه خرابشان می کند و نه سهیمشان می شود..

 

سیگار من بلد نبوده و نیست به من دروغ بگوید، یا آنکه اصلا نگوید، یا به قول بعضی ها نخواهد و نتواند بگوید..

 

سیگارم بی معرفت و قدر ناشناس نیست؛ اگر بقول بعضی ها می سوزد..... های، ای بعضی ها ببینید که خودش هم چگونه به خاطره دردهایم می سوزد و از بین می رود..

 

سیگار من شکستنم را بلد نیست؛ هرچه هم اگر بقول بعضی ها می کند، با تنم می کند. نه با دلم...

 

سیگارم عاشق من است؛ اگر نبود در بدترین شرایط مثل بعضی ها تنهایم می گذاشت و فقط طلب کار بود، طلب کاره طلب کار...اگر نبود مثل بعضی ها به من دروغ می گفت تا از دروغ گفتنش روزها نفس بند بیاورم ، بیماری قلب بگیرم، قرص و دارو به حلقم بریزند، همه ی دکتران بگویند زخم مغز و معده ات عصبی ست، و چند روزی هم خون بالا بیاورم... بعضی ها هنوزم که هنوز است ندانسته اند بخاطر دروغ و رفتارشان چه بر سرم آورده اند، که همیشه سکوت کرده و بر لاله های گوش هیچ بشری دردم را نریخته ام؛  سیگارم چه وقت با من اینکار را کرده که بعضی هایتان به او تهمت میزنید و اهانتش می کنید؟ حرف هایتان را بفهمید، که سیگارم از بعضی هاتان پرفهم تر است..

 

سیگارم اگر قرار است سال های دور مرا بسوزاند، بعضی ها در کمتر از چند روز بلاهای سال ها سرم آورده اند. پس حق دارم که سیگارم را جایگزین رفاقتشان کنم، که بسیار رفیق تر است..

 

سیگارم آنقدر ارزش دارد که حاضرم بخاطر رفاقتش در طول زمان بسوزم، چرا که هر لحظه برایم می سوزد..

 

سیگارم ارزشمند تر از بعضی هاست؛ چرا که اگر گناهش سوزاندن من است و زبان عذرخواهی ندارد، به زیر پاهایم می رود و له می شود، و این برای من نشانه ی شرمساریش است..

 

سیگارم چه خوب با من می سوزد و اعتراض خستگی اش در نمی آید...

سیگارم چه خوب درک می کند مرا...



نوشته شده توسط امید..., در تاريخ پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:,, بازدید : مرتبه


به تنهایی برایتان می نویسم... و تنها از دردهایم...
پروفایل مدیر وبلاگ

    درحال حاضر نظرسنجی نداریم دوستان

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 2251
تعداد مطالب : 5
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




مکث تمپ

قالب هاي رايگان وبلاگ

قالب هاي بلاگفا

قالب هاي ميهن بلاگ

قالب هاي پرشين بلاگ

قالب هاي بلاگ اسکاي

قالب هاي ديتالايف

پوسته هاي وردپرس